پدرم طلبه نبود و پدرش حتی تا هر چند نسل که میشناسیم پدری و مادری حس کودکی که پدرش طلبه باشد را هرگز نداشتهام
اما فرزندانم دارند چنین شرایطی را آنها فرزند یک طلبه هستند آیا تفاوتی باید در احساسشان با من باشد؟! با کودکی من؟! آیا فرزند یک طلبه بودن با نبودن متفاوت است؟!
دخترم این نقاشی را کشیده است آورده بود که ببینم هنوز رنگ نکرده البته
تا دیدم ذهنم متوجه این تفاوت شد آیا من در کودکی خود هیچگاه یک فرد معمّم را کشیدهام؟! یادم نمیآید داعی اصلاً نداشتم برای کشیدن نقاشی از یک طلبه... در دل او چه میگذرد؟! وقتی این تصویر را میکشیده چه نگاهی داشته است؟!
امروز به این تفاوتها اندیشیدم تفاوت کودکی من با کودکی فرزندانم؛
عمق این تفاوتها چقدر است؟ چه آثار و پیامدهایی خواهد داشت؟ در پرورش آنها؟ در باورها و اندیشههاشان؟ در سلیقهها و رفتارهایشان؟ در اخلاق و سلوک معنویشان؟ فرصت است یا تهدید؟ سود است یا زیان؟ چطور میشود از آسیبهای آن جلوگیری کرد؟ یا بر برکاتش افزود؟
باید بیشتر فکر کنم شاید خواندن دوباره نامههایی که عین صاد* برای فرزندانش نوشته مفید باشد! چه کسی میداند؟!
*استاد علی صفایی حائری برچسبهای مرتبط با این نوشته: فرزند 535 - سیده مریم 281 -
|